دسته بندی تفکرات بر پایه ی های خلاقیت و اصول گرایی. تفکری اصولی و گاهاً سنتی و یا تفکری خلاق و بی پروا.
آنچه امروزه باعث تمایز افراد در جوامع می شود، به واقع نوع و شکل تفکرات آنهاست، چرا که تفکرات افراد منشاء رفتارها و برخوردهای اجتماعی آنهاست و هر فرد با نوع تفکرات خود، شخصیت کاری و اجتماعی خود را ساخته و به تلاش در چارچوب اعتقادات تفکری خود میپردازد. به عنوان مثال شخصی اینگونه می اندیشد که شوخ طبعی در ارتباط با مردم، باعث ایجاد یک فضای سالم و بدور از تنش خواهد شد و اشخاص در چنین فضایی در آرامش خاطری نسبی قرار خواهند گرفت. در نقطه ی مقابل شخص دیگری چنین می اندیشد که هر چه از ایجاد روابط گرم و صمیمانه جلوگیری بعمل آورد، پیرامونی آکنده از تنش و مشاغل فکری و ذهنی خواهد داشت.
لذا آشنایی با عمده تفکرات انسانی می تواند عامل تغییری عمیق و مثبت در شکل زندگی افراد تلقی گردد. هر یک از روشهای تفکری را می توان متدهایی دانست که به کمک آنها، قسمتی از فرآیند حل مسئله، با موفقیت طی می شود.
تقسیم بندی های متعددی برای تفکر، توسط روانشناسان و فلاسفه معرفی شده است که در مطالب آتی سعی در بیان و چگونگی بهره بری از آنها را داریم. اما پیش از تشریح متدهای تفکر با یک دسته بندی جامع تر در رابطه با انواع تفکر آشنا خواهیم شد. گلیفورد به عنوان یکی از محققان در زمینه ی خلاقیت و سنجش توانایی های آفریننده، معتقد است که شیوه های تفکر افراد دو گونه است:
تفکر همگرا
تفکر واگرا
تفکر همگرا، عبارت است از انتخاب مناسب ترین راه حل که مبتنی بر کاربرد دانش و قوانین منطق، برای کاستن از تعداد راه های ممکن و تمرکز بر مناسب ترین راه حل.
تفکر واگرا، عبارت است از مرحله ی بررسی راه حل های گوناگون که مستلزم به خاطر آوردن راه حل های ممکن یا ابداع راه حل های جدید. زیرا در این مرحله افکار فرد در جهات متعدد و متنوعی سیر می کند.
در تفکر همگرا نتیجه ی تفکر از قبل معلوم است. یعنی همیشه یک جواب (درست یا غلط) وجود دارد. اما در تفکر واگرا جوابی قطعی وجود ندارد و تعداد زیادی جواب وجود دارد که از نظر منطقی ممکن است هر کدام از جواب ها به گونه ای درست باشد.
در گذشته تفکر خلاق را با تفکر واگرا یکی می دانستند ولیکن امروزه اعتقاد بر این است که تفکر خلاق حاصل همکاری تفکر واگرا و همگراست. یعنی برای حل مسئله یک فرد ابتدا ذهن خود را آزاد می گذارد و راه حل های متنوعی را می یابد، ولی پس از آن باید با استفاده از تفکر همگرا، محصولات فکری را از نظر علمی یا عملی و یا مفید بودن، مورد بررسی قرار دهد و به بهترین جواب ارزشمند برسد.
تفکر واگرا در واقع همان خلاقیت است و می توان گفت که خلاقیت، بیشتر شامل تفکر واگرا می گردد؛ البته عده ای هم معتقدند در خلاقیت مراحلی وجود دارد که شامل هر دو نوع تفکر می شود. برای مثال هیلگارد، معتقد است که در فرایند خلاقیت، فرد در مواجهه با مسأله، تمامی راه حلهای ممکن را بررسی کرده و سپس بهترین راه حل را انتخاب می نماید. به عبارت دیگر، هم از تفکر واگرا و هم از تفکر همگرا استفاده می کند. در نتیجه می توان گفت که خلاقیت، شامل هر دو نوع تفکر می گردد، با این حال با تفکر واگرا همبستگی بیشتری دارد.
بطور عمده تفاوت های زیر در تفکیک دو گونه ی تفکر مطرح هستند:
جهت تفکر همگرا به سمت عرف و عادات جامعه، راهها و افکار پذیرفته شده است، ولی تفکر واگرا از عرف و عادات دور می شود و سنت شکن است.
در تفکر همگرا، امور مربوط به هم، در نظر گرفته و امور نامربوط، کنار گذاشته می شوند، ولی در تفکر واگرا، بین امور نامربوط ارتباط برقرار می شود.
فردی که دارای تفکر واگرا یا خلاق است، سعی می کند، عناصر و اجزاء نامربوط را به هم متصل کند.
در تفکر همگرا، امکان اشتباه نیست و فرد سعی دارد، از اشتباه پرهیز نماید. در تفکر واگرا و خلاق، به فرد فرصت اشتباه داده می شود.
برای تفکر منطقی و همگرا، جهت مشخص است، اما مسیر خاصی در تفکر واگرا وجود ندارد و مقصد مشخص نیست.
در مطالب بعدی به تشریح متدهای تفکر که به نوعی وابستگی با دو گونه ی تفکر همگرا و واگرا دارند، آشنا خواهیم شد.
تفکر خلاق: شيوهايي تفكري هستند كه به كمك آنها و براي حل مسئله، راه حل هاي و متنوعي به دست مي آيدمنبع
1.تفکر سیستمی: تفکری میان رشته ای
2.تفکر معکوس : تفکری که از روش عکس استفاده میکند!یعنی معکوس قضیه...
3.تفکر استراتژیک :تفكر استراتژيك مدير را قادر مي سازد تا بفهمد چه عواملي در دستيابي به اهداف موردنظر موثر است و كداميك موثر نيست و چرا، و چگونه عوامل موثر براي مشتري ارزش مي آفريند؟ اين بصيرت نسبت به عوامل تاثيرگذار در خلق ارزش، قدرت تشخيص ايجاد مي كند منبع
4.تفکر تحلیلی : جداكردن اجزاي سيستم از يكديگر و توجه به اجزاي جداي از هم آن حاصل تفكرتحليلي است منبع
5.تفکر اجرایی : فکر کنم یه ربط هایی به برنامه ریزی های اجرایی داره منبع
6.تفکر انتقادی :تفكر انتقادي، عبارت است از توانايي تجسم، بازنمايي اشيا و رويدادها در حافظه و انجام عمليات روي اين بازنماييها؛ مسئله گشايي ذهني در مقايسه با مسئلهگشايي از طريق دستكاري عملي. منبع
1.تفکر دوراندیشی :فکر کنم نوعی تفکر هست که اینده رو به فرصتی تبدیل میکنه
2.تفکر ناب :نگرشي است برای افزايش بهرهوري و ارزشآفريني مستمر و حداقل کردن هزينهها و اتلافات منبع
3.تفکر نقطه ای:فرد ادر این نوع تفکر فقط یک مقوله را می بیند و نمی تواند آن را با مسایل دیگر پیوند دهد. منبع
4.تفکر خطی:فرد می تواند دو نقطه را به هم وصل کند و در واقع در این نوع تفکر یک قدم از نقطه ای جلوتر است .
5.تفکر سطحی:فرد در این مرحله سطحی فکر می کند و می تواند مثل یک شکل هندسی نقطه ای را به نقطه دیگر وصل نماید و قدرت تحلیلی پیدا می کند.
6.تفکر حجمی:فرد نه تنها می تواند نقاط یک سطح را به هم وصل کند بلکه می تواند در عمق حرکت کند یعنی یک لایه را به لایه دیگر وصل کند و پیوند بین لایه های مختلف را دریابد و از زاویه تاریخی نیز به قضیه نگاه کند.
7.تفکر فرا حجمی :فرد با استفاده از این نوع تفکر قدرت آینده اندیشی دارد و می تواند از متغیرهای جاری و ساری زمان خود و زمان قبل کنده شود و به فرا متغیرها بپردازد. حتی می تواند متغیرهای دو جامعه را به هم وصل کند و ارتباط بین آنها را بررسی کند.
8.تفکر مثبت : مقدمه زندگی مثبت!نگاه مثبت به زندگی
9.تفکر ارزشی :فکر ارزشی Value-Focused Thinking یک پارادایم تصمیم گیری و تصمیم سازی است که هدف عمده آن افزایش خلاقیت و کمک به شناسائی فرصتهای تصمیم به جای مسالههای تصمیم است منبع تفکر انتزاعی :در تفکر انتزاعي پژوهشگر براي حل يک مسئله ترکيب شيميايي، حتما لازم نيست که در آزمايشگاه شيمي مواد را با هم ترکيب کند تا ببيند چه اتفاقي ميافتد (تفکر عيني) بلکه با حل مسئله روي کاغذ، ميتواند حدس بزند چه فعل و انفعالاتي رخ ميدهد. متاسفانه همانطور که پياژه گفته است، خيليها اصلا به مرحله تفکر انتزاعي نميرسند و همه مسائلشان را به شيوه پردردسر عيني حل ميکنند. منبع
10.تفکر جانبی:در تفکر سنتی، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدودیتهای محیطی خود، استفاده میکند و قادر نمیگردد از زوایای دیگر محیط و اوضاع اطراف خود را تحلیل کند. تفکر جانبی سعی میکند به افراد یاد دهد که در تفکر و حل مسائل، سنت شکنی کرده، مفروضات و محدودیت ها را کنار گذاشته، و از زوایای دیگری و با ابزاری به غیر از منطق عددی و حسابی به مسائل نگاه کنند. منبع
11.تفکر استعاری:تفکر استعاری بدین معنی است که یک ساختار ارتباطی که معمولاً در یک حوزه کاربرد دارد، در حوزه ای دیگر نیز به کار رود. منبع
12.تفکر ترکیبی:در ترکيب ، چيزي که مي خواهيم بررسي کنيم، بعنوان يک جزء از کلي که آنرا دربرگرفته ، بررسي مي گردد .منبع
13.تفکر مهندسی:تفكر مهندسي را تا حدودي ( با كمي اغماض ) ميتوان همان تفكر و بينش سيستمي دانست كه در تعريف مهندسي سيستم آورده شد . منبع
14.تفکر فرهنگی:يعني فرهنگ را بستر و زمينه ساز كليه اجزاء و رفتارهاي فردي ، گروهي و اجتماعي تلقي نمائيم. يعني فرهنگ را به مثابه آب اقيانوسي در نظر بگيريم كه به همة اجزاء جامعه رنگ ميدهد و هويت ميبخشد . (فرهي ، 1382)منبع
15.تفکر زائد:تفکر زائد، پندار و توهمی است که در لباس انديشه متجلی می گردد. تا زمانی که اين نوع تفکر ( در حقيقت توهم ) حاکم بر ذهن است زندگی و هستی انسان در ابری از تيرگی خواهد گشت، بی هيچ هدف و مسير روشن و بدون کمترين تسلط بر زندگی.(چکیده کتاب تفکر زائد)
16.تفکر فلسفی:داشتن يك ذهن خوب و انديشة توانا براي دست يافتن به فلسفه اي كارآمد و معتبر و جهاني، كافي نيست. در تفكر فلسفي نيز همانند تلاش هاي ديگر انسان، داشتن يك روش خوب و تكيه بر معرفت شناسي و منطق درست از ضروريات است.منبع
17.تفکر مدیریتی:نگرشی مدیرانه به زندگی
18.تفکر حصولی:در فکر حصولی انسان میخواهد از معلوم به مجهول برسد . یک معادله ای بدستش داده اند، از شما یک مساله ریاضی میپرسند، حرکت میکنید به مبادی و به مبادی که رسیدید، میگردید تناسب را پیدا میکنید، برمیگردید تا مطلب روشن شود. معمولا در کتابهای فلسفی فکر به معنی تفکر حصولی بکار برده شده استمنبع تفکر حضوری: تفکر حضوری امر ساده ایست، غرضی در آن نیست. مطلوبی در آن نیست. هیچ مشکلی را حل نمیکند. رازی را حل نمیکند. این تفکر تقوی میخواهد، ورع میخواهد، یعنی پرهیزگاری میخواهد. منبع
19.تفکر فازی:در تفكر فازي مجاز به بيان كلماتي از قبيل كاملا درست،كم و بيش،درست،تقريبا،غير ممكن،به ندرت و... مي باشيم ولي در منطق باينري جوابها يا درست هستند منبع
20.تفکر آزاد:تفکر آزاد، محصول باور به مختار بودن انسان است. «اينکه مي گوييم بشر مختار و آزاد است به اين معناست که عمل او از خواست و رضايت کامل او و تصويب قوه تميز او سرچشمه مي گيرد و هيچ عاملي او را برخلاف ميل و رغبت او وادار نمي کند; نه قضا و قدر و نه عامل ديگر.»
21.تفکر تجسمی:در این تفکر ما از عبارات و جملات و شیوههای زبانی برای تفکر استفاده نمیکنیم. بلکه تصاویر و صورتهای ذهنی هستند که در ذهن ما نقش میبندند و به ما کمک میکنند در ارتباط با موضوع مورد نظر فکر کنیم. منبع
22.تفکر اجتماعی:تعبیر «تفكر اجتماعی» آنچنان عام است كه همه صورتبندیهای نظری از حیات و پدیدارهای اجتماعی، همچون فلسفه سیاسی یا نظریات علمی جامعهشناختی، ایده اجتماعی و... را در برمیگیرد.منبع
23.تفکر رادیکال:فکر کنم تفکری تک بعدی باشه...
24.تفکر انتظار:تفکر انتظار، حداقل به اين معناست که جهان و تاريخ از سنگ ساخته نشدند و قابل تغييرند.... منبع
25.تفکر متعالی...
26.تفکر بحرانی ...
27.تفکر کاربردی...
28.تفکر اقتصادی ...
29.تفکر قلبی...
30.تفکر قالبی...
31.تفکر مفهوم یاب ...
32.تفکر قرینه یاب ...
33.تفکر قلابی...
تفكر خلاق :با ايجاد ارتباط بين چيزهاي بي ارتباط يك راه تازه براي حل مسئله پيدا كردن
تقويت تفكر خلاق ما را در تصميم گيري بهتر و حل مسئله كمك مي كند و ما را از بن بستهاي زندگي خارج مي نمايد ، تفكر خلاق نه تنها شخص را قادر مي سازد كه از تجربيات قبلي خود استفاده نمايد و آن را با موفقيتهاي تازه ارتباط دهد. بلكه قادر خواهد بود ارتباط بين چيزهايي كه قبلاً با هم بي ارتباط بوده اند را پيدا كند كه از نظر خود فرد تازه و معنادار مي باشد همچنين مي تواند از روشهاي غير سنتي براي حل مسئله استفاده كند و فراتر از اطلاعات گام بردارد.
تفكر خلاق (يا به بيان دقيق تر، روش هاي تفكر خلاق) شيوهايي تفكري هستند كه به كمك آنها و براي حل مسئله، راه حل هاي و متنوعي به دست مي آيد.از اين طريق احتمال دستيابي به مناسب ترين راه حل بالا مي رود.نمايند، در صورتي كه هر يك از آنها، تنها قسمتي از كار حل مسئله را به عهده دارند. به عنوان مثال: وظيفه تفكر خلاق در فرآيند حل مسئله، تنها یافتن راه حل است.
با تفكر خلاق بهترين راه حل هم انتخاب نمي شود، بلكه فقط یافتن راه حل، صورت ميگيرد. يكي از معضلات روش هاي تفكري، توقعاتي است كه در ذهن اغلب افراد نسبت به اين روش ها وجود دارد.هر روش تفكري، براي قسمت خاصي از فرايند حل مسئله به كار ميرود و داراي فضا و حال و هواي ويژهاي است. براي مثال در مرحله تنظيم صورت مسئله و يا در مرحله انتخاب بهترين راه حل از ميان راه حل هاي به دست آمده، فضاي ذهني، فضايي جدي و رسمي است. هنگامي كه براي حل مسئله از تفكر خلاق جهت ايده يابي استفاده ميشود، فضاي ذهني، فضايي نرم و لطيف، شوخ و غير رسمي است.
ويژگيهاي افراد خلاق:
1 ـ افراد خلاق افرادي هستند باهوش بالاتر از متوسط
2 ـ افراد خلاق علاقمند به نوآوري، پيچيدگي و اتخاذ تصميم مستقل هستند.
3 ـ براي افراد خلاق پديدهها و اشياء پيچيده به اشياء و پديدههاي ساده ارجحيت دارد.
4 ـ افراد خلاق مايلاند خود تصميمي مستقل اتخاذ كرده از پيروي و اطاعت از ديگران تا حدي دوري ميكنند.
5 ـ افراد خلاق ميتوانند ميان جنبههاي مختلف پديدهها وحدت ايجاد كنند.
6 ـ ميان افكار مختلف و جنبههاي كلامي و غيركلامي و نيز جنبههاي عيني و ذهني ارتباط و هماهنگي برقرار كنند.
در جهانی که به سبب تنازع و ستیزه در همه سطوح، از سطوح معنوی و فکری گرفته تا سطوح مادی، از هم گسیخته است، آنان که در جستجوی آفرینش صلح...
در جهانی که به سبب تنازع و ستیزه در همه سطوح، از سطوح معنوی و فکری گرفته تا سطوح مادی، از هم گسیخته است، آنان که در جستجوی آفرینش صلح و هماهنگیاند، غالبا به کار جستجوی توافق میان معنویت و علم گراییدهاند. چشمانداز معاصر، در واقع آکنده از چنین تلاشهایی است که بسیاری از آنها، گرچه مبتنی بر بهترین نیات هستند، در جهان امروز فقط به آشفتگی بیشتر مدد میرسانند. بسیاری از چنین تلاش هایی آرزوهای ناشی از احساسات را به جای واقعیت مینشانند و تعاریف و مواضع مبهم را جایگزین وضوح و دقتی میکنند که به تنهایی میتوانند پراکندهکننده تیرگی جهلی باشند که بینایی بشریت امروز را تیره و تار کرده است بشریتی که بر جادهای سفر میکند که هرچه بیشتر، در نتیجه فقدان عظیم تشخیص نقادانه در ارتباط بین معرفتی که ناشی از حواس است و نتایج آن و حکمتی که از وحی، تعقل یا اشراق سرچشمه گرفته است، پرمخاطره میشود:
هماهنگی میان علم و معنویتشاخص بخش اعظم ذهنیتبه اصطلاح عصر جدید در غرب و نیز بسیاری از شرقیان غربزدهای است که بدون اینکه از مفاهیم مورد بحث و انواع معرفت و آگاهیای که در محدوده همان چیزی که باید هماهنگ و متحد شود دستاندرکارند تعریف روشنی داشته باشند، سخن میگویند و خود همین هماهنگی یکی از ریشههای اختلاف و ناسازگاری در جهانی است که در آن تشخیص عقلانی، که همواره وجه مشخصه همه سنن مابعدطبیعی، بویژه سنن هندی بوده است، به سهولت هرچه تمامتر، قربانی توافقهای مبهم و تفرقهافکنی شده است که مادام که ریسمان به جای مار گرفته میشود، جز به اختلاف نمیانجامد.
موضوع ارتباط بین دین و علم (و برای آنان که از استفاده از اصطلاح دین آشفته میشوند، ارتباط معنویت و علم) به جهات دیگری که در درجه اول اهمیت قرار دارند، همچون گذشته وجود دارد و وجود خواهد داشت؛ آن هم در جهانی که در آن، از سویی طبیعتشناسیای مبتنی بر قدرت و تسلط بر طبیعت، و نه مبتنی بر تامل بر واقعیت وجودشناختی و رمزی طبیعت، بهعنوان تنها صورت مشروع معرفتحاکم است و تقریبا خداگونه و البته مطلق شده است، و کسانی که به این طبیعتشناسی مشغولند هرچه بیشتر در برابر تودهها عمدتا نقش کشیشانی را ایفا میکنند که اقتدار نهایی بر حیات بشری دارند و حتی معنای این زندگی را تعیین میکنند. و از سوی دیگر، مطالبات روح و طلب امور معنوی هنوز فروکش نکردهاند. چرا که در خود بافت وجود و حیات انسانی تنیدهاند و نفس به خطر افتادن حیات بشری بر روی زمین که حاصل کاربردهای علم متجدد است، اگر چیزی را افزایش داده باشد، فقط این آرزوی دیرین را افزوده است. چنانکه در احیای مجدد دین در سرتاسر جهان و، حتی بزرگتر از آن، در شکوفایی صور بومی و غیربومی به اصطلاح معنویتها و نیز جهشها و تغییرات غیرعادی تعالیم شرقی، حتی در غیردینیترین بخشهای جامعه غربی دیده میشود. بنابراین در پرتو این موقعیت، پیش از غور در مساله همگرایی یا واگرایی، ضروری است که بپرسیم دقیقا منظورمان از علم و معنویت در بافتبحث فعلی چیست؟
اگر کسی فقط تلقی جاری از اصطلاح science [علم تجربی] در انگلیسی را اراده کند، و نه معادل آن را در فرانسه یا آلمانی، یعنی اصطلاح science یا wissenschaft را که معنای ضمنی کلیتری دارد، تعریف این اصطلاح به نظر ساده میآید. در زبان انگلیسی کلمه science اشاره به طریقه خاصی از شناخت عالم طبیعتبراساس روشهای تجربی و عقلی دارد که ذاتا دیگر روشهای معرفت را که مبتنی بر مقدمات معرفتشناسانه و وجودشناسانه دیگری است نفی میکند.
البته حتی در زبان انگلیسی، ما از اصطلاحاتی همچون science [علم] چینی، هندی، اسلامی یا بودایی استفاده میکنیم. که از scientia مشتق شده است، نمیتواند کاملا محدود به معنای پوزیتویستی، علمی، تجربی یا عقلگرایانهاش شود. در مورد اخیر، یعنی اگر مثلا علم چینی یا اسلامی را در نظر میداشتیم، ارتباط چنین علمی با معنویتبسیار متفاوت میبود با آنچه امروزه، که کلمه science به معنای اصلی متداول آن در انگلیسی محدود میشود، وجود دارد. این تفاوت به سبب این واقعیت است که علوم سنتی مبتنی بر اصول جهانشناسانه و معرفتشناسانهایاند بسیار متفاوت با اصول جهانشناسانه و معرفتشناسانه علم متجدد. اما در این بحث، علم را مجموعهای از معرفت روشمندانه به طبیعت تعریف میکنیم که با ریاضیات ترکیب شده است علمی که از دل انقلاب علمی قرن هفدهم براساس علوم کهنتر لاتینی، اسلامی و یونانی برآمد. این قید و شرط کاملا بجاست. زیرا محققان شرقی و غربی توجه بسیار کمی به ارتباط بین معنویت و علوم طبیعی سنتی کردهاند و با اینهمه، بحران در این قلمرو نیست، بلکه باید سراغ آن را در رویارویی جهانبینی علمی غرب متجدد، که اکنون در اکثر نقاط کره زمین منتشر شده است، و معنویتی که طی چند هزاره در باغ های ادیان متنوع جهان شکوفا شده است گرفت.
و اما تعریف معنویت، حتی از تعریف علم هم دشوارتر است. چرا که این اصطلاح طی چند دهه گذشته به نحو بسیار مبهمی به کار رفته است. منشا کاربرد این کلمه در زبانهای اروپایی کاملا جدید است یعنی در یک یا دو قرن گذشته بود که این کلمه در حلقههای کاتولیک برای اولین بار به کار رفت. [این واژه،] تنها اخیرا به صورت گستردهای، غالبا به عنوان جایگزین دین و از نظر بعضی در مقابل دین، به کار میرود. کلماتی که در زبانهای شرقی برای دلالتبر معنویتبه کار میروند معمولا نشاندهنده ریشهشناسی این واژهاند، که مشتق از spiritus یا the Spirit [ روح ] است. مثلا، در زبان عربی کلمه روحانیة معادلی متداول است، و این کلمه مشتق از الروح است که دقیقا به معنای spiritus است، بیآنکه معنای این کلمه عربی به هیچوجه مبهم شده باشد.اما، در جهان متجدد، که ویژگیاش یا انکار روح به عنوان واقعیتی عینی و وجودشناسانه است و یا التباس آن با نفس، [psyche] ،معنویت چه معنایی میتواند داشته باشد؟ این کلمه اغلب دربردارنده آرزویی مبهم برای معنا و تجربه امور نفسالامری است [و] در همان حال که در عین غفلت از این حقیقت که روح مطابق با اصول خاصی و فقط در درون سنتهای بزرگی که منشا آسمانی دارند آشکار میشود، به جای امور نفسالامری به امور روانشناسانه قناعت میکند. و اگر کتاب مقدس اظهار میکند که روح هرجا که بخواهد میوزد ، این فقط نشاندهنده استثنایی است که قاعده را ثابت میکند.
وقتی که معیارهای سنتی واقعیت روح و قوانین تجلی آن، آنچنانکه در سنتهای متنوعی نظیر آیین هندو، آیین بودا، مسیحیت و اسلام وجود دارد، انکار شود [یا نادیده گرفته شود]، آنگاه هر چیزی که بتوان آن را معنوی خواند و کلمه معنویت، هم بعد عقلانیاش را از دست میدهد و هم قداستش را. پیچیدگی گسترده دنیای نفسانی با ملکوت نورانی روح خلط میشود و آن سنخ، به اصطلاح، معنویتی را که از این التباس ناشی میشود، میتوان تقریبا به هر چیزی از جمله علم نزدیک ساخت. بنابراین در بحث فعلی، معنویت را به عنوان بعد درونی و معنوی ادیان سنتی تعریف میکنیم که به امور نفسالامری و بیصورتی میپردازد که میتوانند مستقیما تجربه شوند و فراتر از مقولات ذهنیاند، اما ضد عقلانی نیستند. برعکس، اگر intellect [عقل] به معنای اصلیاش به عنوان intellectus یا buddhi (1) و نه صرفا به معنای عقل جزیی [یا استدلالی] فهم شود، معنویت و عقلانیت از هم انفکاکناپذیرند.
کار مطالعه این امر که آیا بین علم و معنویت همگرایی هستیا واگرایی، در واقع، فقط وقتی ارزش ادامه دادن دارد که معنویتبه این معنای سنتی فهم شود و نه به روشی مبهم که بتواند شامل تقریبا هر چیزی از جمله امور نفسانی و حتی شیطانی شود. به هر حال، بحثی که متعاقبا در پیش داریم محدود به فهم سنتی از معنویت است فهمی که گستردهتر از حد تصور ماست. چرا که شامل شخصی مانند شانکارا (2) و نیز شخصی مانند اکهارت (3) ، [جلالالدین] رومی (4) و هونن (5) ، میلارپا (6) و جوانگ دزو (7) میشود بگذریم از استادان بزرگ معنویت در سایر سنتها مانند یهودیت، زرتشتیگری، آیین کنفوسیوس و آیین شمنی. (8)
اگر علم و معنویتبه این صورت تعریف شوند، ابتدایا میتوان پرسید که نقاط واگرایی میان معنویت و علم چیست. آشکارا در درجه اول بحث، بحث فهم این امر است که واقعیت چیست؟ در معنویتسنتی، واقعیت هم متعالی است و هم حال هم فراتر از اینجا و اکنون است و هم اینجا و اکنون اما، در همه موارد، فوق هرگونه مقولهسازی و مفهومسازی ذهن است. واقعیت، فراتر از قلمرو نفسانیجسمانی است و در عین حال بر این قلمرو احاطه دارد. نمیتوان آن را درک کرد به این معنا که محاط باشد چرا که هیچ چیز نمیتواند آنچه را که نامتناهی است احاطه کند. درعینحال، میتوان با عقل آن را شناخت عقلی که یکی از قوای معرفتی الهی در مرکز وجود ماست. واقعیت غایی واقعیتی مطلق و نامتناهی، خیر اعلی، و منشا همه خیرات است. ورای وجود و، در عین حال، همان وجود است که منشا سلسله مراتب و سطوح کیهانی وجود کلی است.
برعکس، از نظر علم متجدد، واقعیت تا آنجا که متجددان هنوز از چنین مقولهای سخن میگویند، آن چیزی است که بتواند مورد تحقیق تجربی واقع شود. هر چیزی که ورای چیزهایی باشد که میتوانند مورد تحقیق تجربی واقع شوند نمیتوان از لحاظ علمی به آن پرداختیا آن را شناخت و به معنای دقیق کلمه حتی نمیتواند اهمیت علمی هم داشته باشد به هیچ درجهای و برای هیچ مقصودی وجود ندارد. به قول آیین هندو، واقعیت مطلق آتمن (9) است، حال آنکه تمامی علم متجدد علم به مایا (10) یا به صورت دقیقتر، علم به سطوح پایینتر مایا است، یا برحسب اصطلاحات بودایی علم به وجود سمسارایی (11) است، حتی اگر تا کهکشانها گسترش داشته باشد. واقعیت مطلق از طریق دو منبع وحی و تعقل شهودی به مدد بودی، [buddhi] شناخته میشود. در عین حال، هر دوی این منابع، و همعنان با آنها حقایق مابعدطبیعی و جهانشناسانه، در جهانبینی علم متجدد مورد انکار قرار گرفتهاند گرچه نه ضرورتا توسط یکایک دانشمندان.
معنویت معتبر همواره از تمایز اساسی بین مبدا و تجلیاتش، بین آتمن و مایا، نیروانه (12) و سمساره، ذات الهی (الذات) و حجابهایی که تجلیات اسما و صفات الهی را از ما میپوشانند و در عین حال بر ما آشکار میکنند، آگاه است. بنیان کل مابعدالطبیعه سنتی، در واقع تمایز بین امر مطلق و امر نسبی و معرفتبه امر نسبی در پرتو امر مطلق است. علم متجدد، با انکار امر مطلق به معنای مابعدطبیعیاش نمیتواند کاری جز مطلق کردن امر نسبی کند، و این یعنی اشتباه گرفتن وهم جهانی یا مایا به جای واقعیت. گناه بزرگ علم متجددانه همان است که آیین بودا آن را اشتباه اسناد دروغین (13) میخواند. در نتیجه، جهانبینی علمی نه تنها امر مطلق فینفسه را منکر میشود بلکه سلسله مراتب و سطوح وجود فراتر از سطوح نفسانیجسمانی، محسوس و قابل اندازهگیری را نیز رد میکند. از این رو، بسیاری از نمایندگان آن مبادرت به آشکار کردن اسرار وجود از طریق میکروسکوپ، تلسکوپ، یا یک مدل رایانهای میکنند، و جهانی که با تلالؤ فنآوری مدرن خیره شده و علم جدید را به مرتبه الوهیت ارتقا داده است، کاملا منتظر آشکار شدن راز بعدی جهان است که معمولا چیزی نیست جز افزودن عنصری یکسره کمی به جهان، یا کاستن عنصری صرفا کمی از جهان جهانی که به روشی کاملا کمی دیده میشود.
البته آن دسته از کشفیات علم متجدد که با وجهی از واقعیت مادی مطابق است و حدس و گمان صرف نیست، اهمیت مابعدطبیعی دارد، زیرا همه آنچه واقعی است تا آن حد واقعی است که نماد واقعیتی ورای خودش است و هرچه در جهان است نهایتا نمادین است، به جز خود واقعیت مطلق. اما این حقیقت دقیقا مربوط به چیزی است که ورای حدود علم متجدد واقع است و نمیتواند فهم شود، مگر به وسیله یک عالم مابعدطبیعی خواه این عالم مابعدطبیعی عالم به علوم تجربی هم باشد یا نه.
پیش از آنکه از بحث واگرایی بین معنویت و علم متجدد درگذریم، ضروری است که دوباره بر این امر تاکید کنیم که معنویت معتبر نهایتا مبتنی بر وحیی از جانب روحالقدس براساس اصول تغییرناپذیر است. علم متجدد نیز مبتنی بر مجموعهای از مقدمات است، اما این مقدمات از آسمان نازل نشدهاند بلکه دستاورد آن فیلسوفانی هستند که عناصری را به هم تافتهاند که الگویی را میسازد که علم متجدد از قرن هفدهم به بعد در چارچوب آن کار کرده است.
این نکته به قدر کافی عجیب است که تنها طی چند دهه اخیر، وابستگی علم متجدد به یک جهانبینی و یک الگوی واقعیت مادی، دستکم در برخی از حلقهها مقبول واقع شده است در عین حال که اکثریت تحصیلکردگان متجدد همچنان بر این باورند که دین یا معنویت، مبتنی بر ایمان و مفروضات خاصی درباره سرشت واقعیتند و علم تجربی، برعکس، مبتنی بر عقل استدلالگر و مشاهده است. در واقع، هر دو مبتنی بر ایمان به مجموعهای از معارفند که از نظر دین، حقیقت تلقی میشوند و از نظر علم، مقدمات و مفروضات اساسی. تفاوت بزرگ در این است که در یک مورد، این آموزهها از عالم ربوبی که تغییرناپذیر است نازل میشوند و در مورد دیگر از فلسفههای عقلانی و تجربی عالمی کاملا انسانی که نتایجش ضرورتا نمیتواند از عالم صرفا انسانی فراتر برود و، به دلیل انکارشان نسبتبه عالم فوق بشری، انسان را در خطر فرو افتادن به عالم فروبشری قرار میدهند. به خاطر معرفتشناسیها، واقعنگریها و مقدمات اساسا متفاوت است که علم نمیتواند (اگر از اصطلاحات ادیان ابراهیمی استفاده کنیم) منشا الهی جهان یا نقطه آخر فرجامشناسانه، واقعیت عوالم معنویای که فوق عالم طبیعت، یا سرشت جاودانه روح انسانی را تصدیق کند. نیز نمیتواند به آنچه هدف حیات بشری در این جهان است اشاره کند [یا آن را تعیین کند].
در واقع، علم مبتنی بر این اندیشه است که فقط یک جور درک و یک سطح از واقعیتخارجی هست که همان سطح واحد آگاهی به مطالعه آن میپردازد. بر طبق آنچه علم میگوید، جهان همان چیزی است که میبینیم تنها در صورتی که [معنای] واژه دیدن را تا آنجا گسترش دهیم که شامل آن اموری هم بشود که میکروسکوپ و تلسکوپ نشان میدهند و این آلات و ابزار نوع یا سطح جدیدی از دیدن را نشان نمیدهند بلکه صرفا امتداد افقی چیزی را نشان میدهند که چشم بشر درمییابد. برعکس، معنویت معتبر مبتنی بر این مدعای اصلی است که نه فقط واقعیت مراتبی دارد، بلکه آگاهی نیز مراتبی دارد که میتوانند آن مراتب از واقعیت را بشناسند. آنچه ما از جهان خارج درک میکنیم بستگی به نوع آگاهی ما دارد نه به این معنا که یک زمینشناس در حال نگاه کردن به یک کوه، ساختارهای زمینشناسانه خاصی را میبیند که یک غیر زمینشناس درک نمیکند، بلکه به این معنا که سایر مراتب غیر مادی واقعیت آن چیزی که فقط وقتی از لحاظ مادی در نظر گرفته شود کوه به حساب میآید، میتواند معلوم واقع شود، به شرط اینکه ما سطوح بالاتری از آگاهی داشته باشیم. و باز این بدان معنا نیست که این معرفت مبتنی بر نوعی سوبژکتیویسم (14) است، بلکه بدین معناست که وقتی ما مرتبه بالاتری از آگاهی داشته باشیم، آمادگی دیدن ابعاد و مراتب دیگر واقعیت مورد بحث را داریم. به هر صورت، بر طبق همه آموزههای معنوی سنتی، آنچه میبینیم بستگی به نوع آگاهی و معرفت ما دارد و نوع آگاهی ما، بهنوبه خود، بستگی به نوع وجود ما دارد. اهمیت انضباط معنویای که نوع وجود ما و نیز نوع آگاهی ما را تغییر میدهد، ناشی از همین امر است. دیدن همان باور کردن است تنها در صورتی که معنای دیدن را به فراتر از آنچه چشم سر مییابد گسترش دهیم.
این تقابل بزرگ آشکارتر میشود وقتی که این واقعیت را در نظر بگیریم که برای پرورش یافتن به عنوان یک دانشمند متجدد، لازم نیست که به هیچ تربیت معنویای تن در دهیم بلکه فقط لازم است که نیروی ذهنی و تیزبینی خاصی پیدا کنیم کاملا برعکس مورد معنویت، وقتی که جدا متحقق شود و نه فقط درباره آن سخن گفته شود.
زیرا معنویت معتبر مستلزم تغییر کل وجود ما و دگرگونیای در نحوه اندیشیدن، درک، ارزشیابی،و عمل ماست. نتیجه این تفاوت اساسی این است که هستند دانشمندانی که به معنویت علاقهمندند و هستند دانشمندانی که اصلا علاقهای به آن ندارند. حتی در قلمرو اخلاق، علم جدید از آن جهت که علم است ارتباطی بسیار متفاوت با ارتباطی که ما در معنویتسنتی مییابیم نشان میدهد. ارزشهای اخلاقی از اعمال و کردههای مردان و زنانی که به حقایق معنوی متحقق شدهاند انفکاکناپذیر است و معنویت همواره سرچشمه، خاستگاه درونی، و نیروی حیاتی اخلاق در ادیان مختلف بوده است. برعکس، علم متجدد به عنوان یک نظام معرفتی، از لحاظ اخلاقی خنثی است و در واقع بحثهای اخلاقی ربطی به آن ندارند. در سطح عملی، بسیاری از دانشمندان هستند که بسیار اخلاقیاند و البته از اینها گذشته، بسیاری هستند که اخلاقی نیستند همانگونه که تاریخ این قرن به قدر کافی اثبات کرده است. در واقع، کل این اندیشه که دانشمندان، مسیول نتایج کاربردهای علمشان در جوامعیاند که در آنها کار میکنند، تنها اخیرا مورد قبول مجموعه قابل ملاحظهای از دانشمندان قرار گرفته است یعنی در زمانی که این کاربردها هم محیط طبیعی را تهدید میکند و هم کیفیت و احتمالا حتی استمرار حیات بشری بر روی کره زمین را.
میتوان این بحث را به تفصیل ادامه داد اما نکاتی که ذکر شد برای اثبات اینکه همگرایی آسان علم و معنویت که در بسیاری از محافل از آن دفاع میکنند، بیشتر مبتنی بر یک اشتیاق شدید است، تا بر واقعیت، کافی است. نیز این همگرایی غالبا از سویی مبتنی بر خلط علم با نظرات برخی از مشتغلان به آن است و از سوی دیگر مبتنی بر تضعیف و تحریف آموزههای معنوی معتبر. این امر در هیچجا آشکارتر از بحث تکامل به معنای متجدد زیستشناسانه آن نیست. همه آموزههای سنتیای که به آفرینش کیهان پرداختهاند بعضی مانند آیین تایو و آیین کنفوسیوس درباره تکوین جهان خاموش ماندهاند از نزول جهان از مبدا الهی، والا نمونههای آسمانی، لوگوس (15) و جز آن سخن گفتهاند. کتاب مقدس [عهد عتیق، سفر پیدایش، باب اول، آیه 3] اظهار میکند: خدا گفت، روشنایی بشود و روشنایی شد و قرآن میگوید: الله گفته است، باش! و همه چیز به وجود آمد. در آیین هندو، قربانی ازلی پروشه (16) و در دین زرتشت قربانی ازلی کیومرث (17) است که میتوان نمونههای بیشماری از دیگر سنتها به آنها افزود. موجودات این جهان از خدا، از جهان روح مطلق، نازل شدهاند و واقعیت همه چیز در کیهان (اگر به زبان ادیان ابراهیمی سخن بگوییم) در خدا استقرار دارد، یا طبق آیین هندو در تخممرغ کیهانی (18) ازلی جای دارد که نهتنها مادی نیست، بلکه واقعیتی معنوی و دربردارنده همه امور ممکنی است که در یک دور کیهانی خاص باید متجلی شود.
در نظریه تکامل، برعکس، همه چیز از پایین صعود کرده است از سوپ آغازین مولکولها که به طریقی اسرارآمیز شعوری را پدید میآورد که میتواند خارج از این روند قرار گیرد و آن را فهم و مطالعه کند. هیچ چیز در جهان، بیشتر از نظریه تکاملی قرن نوزدهم مخالف فهم معنوی از منشا بشر و دیگر موجودات نیست نظریهای که بیشتر یک فلسفه است تا علم. اما به عنوان علم معرفی میشود، چرا که پشتیبان اصلی کل ساختار جهانبینی علمی متجدد است که بدون آن، کل جهانبینی غیردینی فرو میریزد. و هیچ جا این رویکرد احساساتی که تا بدین حد مخالف تشخیص مابعدطبیعیای است که همواره شاخص حیات فکری سرزمین هند بوده بیش از نوشتههای گروهی از مردم، که بسیاری از آنان از جهان هند هستند، و به سهولت آموزههای سنتی هندو را درباره نزول و تدرج وجود با تکامل و برآمدن موجود عالیتر، از دل موجود سافلتر از طریق روندهای صرفا زمانی تغییر و تحول یکی میدانند، آشکار نیست.
اکنون باید به این تلاش یک قرنه برای ایجاد همگرایی میان دیدگاههای کاملا واگرا، فصلی را که اخیرا نوشته شده اضافه کرد فصلی که به توسط کسانی نوشته شده که هم علم و هم دین یا معنویت را به یک داستان تحویل میکنند و مدعیاند که هریک از این دو، داستانی درباره واقعیت دارند که میتوانند به هم نزدیک شوند. البته این امر نهتنها از طریق به صحنه آوردن درجه خاصی از ابهام و پوشیدگی انجام میشود، تا قلمروی را که نمیتوان به آسانی از لحاظ عقلانی در نوردید بپوشاند، بلکه نیز به وسیله نوعی سوبژکتیویسم و روانشناسیگرایی که شاخص اکثر جنجالهای معاصر و مخصوصا آنچه معنویت عصر جدید خوانده میشود است، انجام میشود. علاوه بر این، برای ایجاد همگرایی، معمولا این حقایق دینیاند که قربانی میشوند. چرا که این حقایق متهم به جزماندیشانه بودن هستند و آنچه جایگزینشان میشود معمولا از خود تکاملگرایی با برخی از عوامل جرح و تعدیلکننده اخذ میشود تا آنان را که هنوز در جستجوی واقعیتی هستند که صرفا مادی و فیزیکی نیست، تسکین بخشد. اینکه چنین تفکری حتی وارد نوشتههایی شده است که در برخی از ادیان بجد گرفته میشوند (مانند آثار تیار دوشاردن (19) در حلقههای کاتولیک) تنها نشانگر آن است که فهم کنونی از معنویت چقدر از فهم جهانهای زاینده هوننها، رامانوجاها (20) ، سنت ترزاها (21) و رومیها و نیز شانکاراها، ناگارجوناها (22) ، اکهارتها و ابنعربیها (23) فاصله گرفته است کسانی که هر کدام، به شیوه ویژه خود و مطابق با دیدگاهها و روشهای مختلف، حیات معنوی و عقلانی جوامع مختلف بشری در طول قرون را تحت تاثیر قرار دادهاند.
با ملاحظه اینکه علم، یا دستکم تصویر آن، در جامعه متجدد چقدر قدرتمند است و نیز نیاز انسان به معنویت چقدر ماندگار است، اکنون باید بپرسیم که برای ایجاد یک همگرایی و وفاق جدی میان علم و معنویت چه میتوان کرد، همگرایی و وفاقی که ظاهری نباشد و تنها در ایجاد ابهام و آشفتگیای که شاخص عمده حیات معاصر ستسهیم نباشد. نیازی به گفتن نیست که بین نظری که باور دارد که ما از بالا نزول کردهایم و نظری که مدعی است ما از پایین صعود کردهایم، همگراییای نمیتواند باشد. اما اگر از سویی شبه علم یا، بهتر بگوییم، فرضیات فلسفیای را که به صورت علم نمایان شده کنار بگذاریم و از سوی دیگر، شبه معنویتی را که اکنون در غرب شایع استبه گوشهای بنهیم، آنگاه مسلما میتوان قدمهای مهمی در راه ایجاد، اگر نگوییم همگرایی، دستکم تفاهم بین اصول معنویت و احکام علمی، آنچنان که امروز وجود دارند و ممکن است فردا وجود داشته باشند، برداشت و در عین حال، همواره متذکر طبیعت دایمالتغییر احکام علمی، دستکم در جزییات، اگرچه نه همیشه در جهانبینی، بود.
بیایید با یادآوری این واقعیتشروع کنیم که امروزه حتی جهانبینی یا الگوی علم متجدد، برای اولین بار از قرون شانزدهم و هفدهم، شروع به تغییر کرده است. دانشمندانی هستند، بویژه عالمان فیزیک، که در حال چرخش به سوی جهانبینیای هستند که در آن، واقعیت آنچه مربوط به معنویت استبه سوبژکتیویسم یا گروهی ثانوی و فرعی از پدیدارها تحویل نمیشود. هنوز خیلی زود است که آنچه را در این قلمرو پیش خواهد آمد پیشگویی کنیم. در مرحله فعلی کسانی هستند که، در جستجوی یک فلسفه طبیعت جدید، به مقایسههای سطحی بین رقص شیوا (24) و رقص الکترونها یا بین تقابل الکترومنیتیک و اصول یینیانگ (25) جهانشناسی خاور دور قانعند. اما این فقط میتواند اولین گام یا چند گام لرزان در جهت کشف، یا بهتر بگوییم کشف مجدد، واقعیت مطلق در وسعت عظیم و ابعاد بیشمارش باشد، فراتر از روایت مثله شده این واقعیت مطلق که موضوع فیزیک متجدد است و از این رو نگرش علمی آن را واقعیت فینفسه تلقی میکند.
از آنجا که کشف مراتب عالیتر واقعیت، صرفا به وسیله تحلیل باز هم بیشتر ماده و انرژی به معنایی کمی امکانپذیر نیست، چنین کشفی، اگر اصلا اتفاق بیفتد، ضرورتا باید از تعالیم مابعدطبیعی سنتهای متنوع اخذ شود و نتیجه درنوردیدن مراتب عالیتر واقعیتبه توسط کسانی باشد که توانستهاند به یمن تعقل و فنون معنوی معتبر چنین سفری بکنند. اگر دگرگونی الگو، که اغلب در فلسفه علم جاری مورد بحث قرار گرفته است، چیزی بیش از جایگزینی یک دیدگاه محدود نسبتبه واقعیتبه جای دیگری باشد، آنگاه باید از سنتهای معنوی بویژه سنتهای شرق، مدد گرفت که در آنها بخش عظیمی از چنین آموزههایی بهتر حفظ شدهاند تا در غرب متجدد. اگر این جایگزینی معرف صرفا دگرگونیای افقی باشد، در این صورت وفاق بین الگوی جدید علم و معنویت همانقدر مشکلساز خواهد بود که امروز مشاهده میشود اما امیدی هستبه اینکه دگرگونیای مثبت در الگو پدید آید. در واقع، شماری از دانشمندان، بویژه عالمان فیزیک، با چنین اصطلاحاتی سخن میگویند و دلمشغولیهای جدی الهیاتی و معنوی نشان میدهند [دلمشغولیهایی] بیش از بسیاری از عالمان الهیات، که از ترس حمله بیامان علم متجدد، الهیات را تا حد باز هم بیشتری تسلیم کشفیات میکروسکوپ و تلسکوپ کردهاند.
در این روند شکلگیری یک الگوی جدید، خود معنویتبار سنگینی بر دوش دارد. چیزی که در ادیان مختلف معنویتخوانده میشود، باید به وضوح تعریف شود، ریشههایش در وحی، نزول الهی یا واقعیات مطابق با آن در ادیان دیگر، روشن شود، و پیوندش با مابعدطبیعه معتبر یا سوفیا (26) مبتنی بر دو منبع تعقل و وحی/اشراق روشن گردد. کسانی که در چنین مابعدطبیعه خبرهاند و معنویت معتبر به آنان شکل داده است، وظیفه دارند که مابعدطبیعه طبیعت و جهانشناسی معاصر را به معنایی از این لفظ که مورد احترام سنتباشد تدوین کنند مابعدطبیعه طبیعت و جهان شناسیای که میتواند زمینه عقلانی برای آن الگوی جدید را که علم متجدد در جستجوی آن است فراهم کند. معنویت وقتی که صرفا دریافتهای کنونی علم متجدد را تکرار کند، که فردا یافتههای رایج و جاری نخواهند بود، از کارکرد و نقشش دستبرمیدارد و در این صورت آموزههای هزاران ساله خود را تحریف میکند تا اثبات کند که آن آموزهها با نظریات یا دریافتهای علمی زمان معاصر موافق است. معنویت، مبتنی بر تقدم روح است مبتنی بر واقعیتبرین آن ذات یگانه، تایو، (27) خداوند، آتمن، الله است و نه مبتنی بر واقعیتی که تنها از طریق حواس ظاهری کشف میشود. معنویت، انسان را موجودی تصور میکند که در عین حال هم روح است، هم نفس و هم بدن، و نه فقط ذهن و بدن ثنویت دکارتی و جهان را نیز واقعیتی تصور میکند که نه تنها بدنی دارد که میتوانیم آن را مشاهده کنیم و دربارهاش مطالعه کنیم، بلکه ابعاد دیگری نیز دارد که با نفس و روح تناظر دارند. هرچه بیشتر تفاوتهای اساسی مابعدطبیعی و شناختشناسانه بین معنویت معتبر و فهم کنونی از علم روشن میشود، امکان ساختن الگویی برای علم که بتواند با امر معنوی همزیستی مسالمتآمیز داشته باشد و خود حیات انسان بر روی زمین را از طریق اعمال قدرت بازهم بیشتر بر نفس بشری و قلمرو طبیعت در مخاطره قرار ندهد، بیشتر میشود. اگر نمایندگان معنویت معتبر از این مسیولیت مهم آگاه نشوند، صرفا زمینه را به روی شبه معنویت و کاریکاتورهای آموزههای معتبر خواهند گشود که بسیاری از دانشمندان خیرخواه و با حسن نیت، که خودشان در چنین اموری تعلیم و تربیت ندیدهاند، برای کسب الهام و ارشاد به آنها رجوع خواهند کرد. نتایج، به ناچار فاجعهآمیزتر از نفی تمام عیار همه مدعیات معنویت توسط این یا آن دانشمند مادی یا لاادری خواهد بود.
میتوان گفت که فوریترین وظیفه فعلی به وجود آوردن علمی مقدس درباره جهان است این علم مقدس ضرورتا آنچه را که علم متجدد کشف کرده است نفی نمیکند، بلکه نوع دیگری از معرفتبه جهان را که ریشه در واقعیت مقدسش دارد فراهم میآورد. چنین دانشی، که در تمدنهای سنتی مختلف وجود داشته است، اما نمایندگان کنونی معنویت از آن بندرت سخن میگویند، ملتقای معنویت و علم خواهد بود. این علم مقدس دیدگاهی مقدس درباره طبیعت فراهم خواهد کرد طبیعتی که اکنون در عملی که امروزه بومکشی خوانده میشود چنین بیرحمانه مورد توهین و میتوان گفتحتی مورد جنایت واقع شده است. نیز معرفتی درباره جهان فراهم خواهد کرد که بتواند میان آن وجوه علم متجدد که متناظر با وجهی از واقعیت مادی است و آن وجوهی از علم متجدد که صرفا حدسند و به عنوان علم نمایان میشوند تمیز دهد. نیز میتواند قلمروی از گفتگو بین معنویت و علم را فراهم کند بیآنکه واقعیات متناظر مورد بحث را تخریب یا تحریف کند. البته چنین تلاشی مستلزم تواضع است، نه تنها از طرف زنان و مردان خاصی که به علم میپردازند (زیرا مطمینا دانشمندان متواضع بسیارند) بلکه از طرف علم به عنوان یک رشته. این اقرار از طرف حامیان و مبلغان علم بهطور کلی باید صورت بگیرد که علم متجدد یکی از علوم ممکن است و نه یگانه علم مشروع به طبیعت. مادام که چنین دیدگاه تمامتخواه و انحصارطلبانهای درباره علم وجود دارد، هرچه سخن درباره هماهنگی معنویت و علم بگوییم در حد حرف صرف باقی میماند، مگر اینکه معنویت تضعیف شود یا تبدیل به چیزی شود که سروکارش با روح به اندازه سروکار داشتن کشفیات یک آزمایشگاه فیزیک با روح، کم باشد. اما همین که چنین محدودیتی را بپذیریم، مسلما امکان یک نزدیکی یا حتی در گشودن به روی اهمیت مابعدطبیعی و نمادین عمده کشفیات علمی متجدد وجود دارد اهمیتی که در ورای قلمرو و مرزهایی که علم برای خودش تعریف کرده است قرار دارد و بنابراین از لحاظ علمی بیمعناست، به همان نحو که کلمه مقدس در علم مقدس در سیاق روشی که به آن روش علم جدید، مفاهیم و اصطلاحات را تعریف و فهم میکند صرفا یک کلمه بیمعنی است.
بیایید امیدوار باشیم که در این برهه خطرناک تاریخ بشری که علم دایمالتزاید کمی بشر به طبیعت، که مبتنی بر تعریفی از علم است که امور معنوی و مقدس را نفی میکند، در حال تهدید همه حیات بشری و در واقع کل اوضاع و احوال طبیعی است فهمی عمیقتر از منابع به غایت عمیق و غنی معنویت معتبر و حقیقت و محدودیتهای علم متجدد حاصل شود. دارما (28) ی کسانی که میدانند نمیتواند جز این باشد که تمیز دهند و بر گناه برین اسناد دروغین غلبه کنند، حافظ فهم نسبتها باشند و به سلسله مراتب وجود و ارتباط واقعی بین امور معنوی و امور مادی که مبتنی بر این واقعیات است مؤمن بمانند. فقط در جستجو، حفظ و تبلیغ معنویت معتبر و فهمی صادقانه و نقادانه از مقدمات، پیشفرضها، یافتهها و جستجوهای علم متجدد است که میتوان امیدوار بود که بتوانیم جلو موج جزر و مدیای را بگیریم که آنچه را از تمدنهای سنتی، ادیان معتبر و تعالیم معنوی و آن تجلی مستقیم حکمت و قدرت الهی که طبیعت دستنخورده ستباقی مانده است تهدید میکند. نیز، این سعی و طلب فرصت اعمال فضیلت رحمت را که بودی ستوه (29) بودایی تجسد و تصویر بسیار گیرایی از آن استبه بالاترین درجه فراهم میکند. این وظیفه دلهرهآور است، اما پایان آن نمیتواند جز شاهدی بر پیروزی حقیقت مطلق باشد.
Boddhisattva در آیین بودا کسی که از طریق اعمال منظم فضایل در پی روشن شدگی است
شما مجموعه ای هستید که سعی می کنید نگذارید کسی اشتباه کند، نگذارید کسی متوقف بماند، معلوم است که عنصر نجات غریق شنایش باید از شنای دیگران خیلی بهتر باشد و الا نه فقط غریق را نمی تواند نجات بدهد، که خودش هم غرق خواهد شد،پس باید خودتان را قوی کنید، بنیه اعتقادی و بنیه اخلاقی را باید قوی کنید.
بایدشما ها که انجمن اسلامی در دبیرستان ها تشکیل می دهید خودتان توجه داشته باشید به احکام اسلام و اخلاق اسلام و اعمال اسلامی. باید خود شما الگو باشید برای اینکه بچه ها با عمل شما تربیت بشوند و شما دعوت کنید آنها را با اعمال خوتان در اسلام و اخلاق و اعمال اسلامی... .